كوچ

ژانویه 27, 2009 در 8:51 ب.ظ. | نوشته شده در روز نوشت ها | ۱ دیدگاه

انتقال به اينجا
وبلاگ به اين آدرس منتقل شده است
گويا اينجا مسدود است مدتي
http://www.1itman.com

لذت

ژانویه 4, 2009 در 7:34 ب.ظ. | نوشته شده در ميني مال | بیان دیدگاه

از اينكه در مورد من اشتباه فكر مي كنيد لذت مي برم!

يوزارسيف

دسامبر 25, 2008 در 6:35 ب.ظ. | نوشته شده در ارجاع و معرفي | 6 دیدگاه
برچسب‌ها: , , , , ,

اين نوشته كه در حقيقت يك كامنت است. چند وقت پيش زيبا زير يكي از پست هام نوشته بود! ديدم بد نيست اگه همه بخونن!

خدایا آیا یوسف آنقدر زشت بوده است؟
خدایا چرا پوتیفار آنقدر جذاب تر است؟
خدایا چرا صدای یوسف تو دماغی است؟
خدایا آیا زنان برای این یوسف دست هایشان را بریده اند؟
خدایا چرا گریمور این سریال آنقدر ناشیست؟
خدایا چرا یوزارسیف هاله ی نورانی ندارد؟
خدایا چرا لباسهای زنان مصری اینچنین کلفت و انبوه است؟
خدایا چرا وقتی زنان هیز مصری دستان خود را می بریدند صدای قرچ قروچ چرخ های گاری از آنان استخراج می شد؟
خدایا چرا آمنهتب ته لهجه ی اصفهانی دارد؟
خدایا چرا چنین بلایی سر موهای رحیم نوروزی آورده اند؟
خدایا پروانه معصومی دیگر چه از جان این سریال می خواهد؟
خدایا از برای چه لباس یوزارسیف در آن زندان کثیف و یا حتی در هنگام خرد کردن سنگ همچنان سفید باقی ماند؟
خدایا آیا در آن زمان وایتکس وجود داشته؟
خدایا چرا هیچ مویی بر دست و پای مردان این فیلم نروییده؟!
خدایا آیا مصریان باستان گر بوده اند؟
خدایا آیا در همه ی زندان های آن زمان به جای موش همستر وجود داشت؟
خدایا پس این یعقوب کی کور میشود؟
خدایا چرا بنیامین از یوزارسیف خوشگلتره؟
خدایا دمت گرم این پوتی فار چقدر روشن فکر می باشد!!!
خدایا آیا در ان زمان اتو و چسب مو وجود داشته؟
خدایا آیا زلیخا و کاریماما نسبتی با قالی کرمان دارند؟
خدایا منم از اون دستمال قرمزا که برای یوزارسیف کادو می آوردند می خواهم
خدایا آخه اردلان شجاع کاوه را چه به نقش فرشته!!! آنهم با آن صدای تو دماغی اش!!! آدم گرخیدنش می گیرد !
خدایا سپاس بی کران که من و دوستانم را با پخش این سریال اینچنین خشنود می کنی
خدایا این سریال را از ما نگیر

موبايل

دسامبر 25, 2008 در 6:28 ب.ظ. | نوشته شده در خاطرات | 3 دیدگاه
برچسب‌ها: , , ,

امشب وقتي داشتم با تاكسي برمي گشتم خونه، در عرض يك دقيقه، همه موبايل ها شروع كرد به زنگ زدن، راننده رو هم حساب كنيم 6 نفر تو تاكسي بودن كه يه لحظه هر پنج تاشون داشتن با موبايل حرف مي زدن! منم نگاشون ميكردم!
يكي به منم زنگ بزنه! عقده شدم، از دست ميرما! )):

من و يلدا

دسامبر 20, 2008 در 7:18 ب.ظ. | نوشته شده در خاطرات | بیان دیدگاه
برچسب‌ها: , ,

من و يلدا تنهاييم امشب با هم!
يلدا تولد دوباره من و تو، يلدا نويد كوتاه شدن شب ها، يلدا نويد كوتاهي تاريكي، يلدا نويد فزوني روشني، يلداي من، يلداي تو، مبارك!

ايران عزيز

دسامبر 20, 2008 در 9:05 ق.ظ. | نوشته شده در ميني مال | 2 دیدگاه
برچسب‌ها:

اينجا كشور آزادي بيان است! نمونه اش وبلاگ من!

خوش به حال صنعت كفش عراق!

گويا پايان عمر نزديك است!

دسامبر 17, 2008 در 7:20 ب.ظ. | نوشته شده در وبلاگ | بیان دیدگاه

انگار فيل ترمان كرده اند! اي كاش مي دانستيم چرا؟
به چه كسي بايد شكايت كرد؟ آيا اميدي هست؟

شستشوي مغزي

دسامبر 15, 2008 در 7:29 ب.ظ. | نوشته شده در ميني مال | 4 دیدگاه
برچسب‌ها: , ,

شديدا نياز به شستشوي مغزي دارم! دوست دارم چيزهايي كه الان تو ذهنم هست پاك شه و چيزهايي بهتري جاشونو بگيره! كسي ميتونه كمكم كنه؟!

چشم شيدا به زنجير كشيده مي شود!

دسامبر 14, 2008 در 6:41 ب.ظ. | نوشته شده در بازي هاي وبلاگي | 3 دیدگاه
برچسب‌ها: , ,

چشم شيدا به زنجير كشيده مي شود، مگر مي شود؟ جل الخالق! زنجير كشي بازي وبلاگي ديگري است كه من باز هم از سوي دوست عزيز نون وا به آن دعوت شده ام، قضيه از اين قراره كه بايد اسم كس يا چيزي كه دوست دارين به مدت يكسال به اون زنجير بشين رو بگين! البته بايد از دنياي مجازي كسي يا چيزي رو نام ببرين!
من! مي خواهم به وبلاگم زنجير شوم، به چشم شيدا، اون هميشه با منه، من هيچ وقت فراموشش نمي كنم، خيلي مسخره است نه؟
به هر حال اينجوريه! اما نمي دانم فقط براي من اينطور است يا براي همه؟ و آن اين است كه بازي هاي وبلاگي ديگر شور و شوق سابق را ندارد، با اينكه خيلي استقبال مي كنم از اين حركات، اما به نظر مي رسه اگر تحول و تنوعي در بازي هاي وبلاگي بوجود بياد بد نيست!
و اما در مورد دعوتي هاي من، گويا من جزء آخرين نفراتي هم كه دعوت شدم منظورم اينه كه تقريبا تمام دوستان من قبل به اين بازي دعوت شدند و يا اصلا بازيگر اين جور بازي ها نيستند طبق روال، اما به هر حال از افراد زير دعوت مي كنم اين بازي را ادامه دهند!
امين
، حديث مهر، يكي يه دونه ، شهر آشوب (اينو بي خيال شين، تا بياد به فكر بازي بيفته، بازي ديگه اي شروع ميشه!) و تمام كساني كه فراموش شدند!
از دوستاني هم كه وبلاگ ندارند اما هميشه لطف مي كنند و مطالب من را مي خوانند، دعوت مي كنم در صورت تمايل زير همين مطلب در قسمت كامنت ها اين بازي رو ادامه بدهند!

طريق ميني مال نويسي

دسامبر 14, 2008 در 8:15 ق.ظ. | نوشته شده در ميني مال | بیان دیدگاه
برچسب‌ها: ,

اگر كسي نيست كه به حرفهات گوش بده، مي توني طريق ميني مال نويسي پيش بگيري!

صفحهٔ بعد »


Entries و دیدگاه‌ها feeds.